ابهت بی پایانش....
سکوت …
و دیگر هیچ نمی گویم …!
که این بزرگترین اعتراض دل من است
به تو …
سکوت را دوست دارم
به خاطر ابهت بی پایانش …
سکوت باران پر از فریاد است واین فریادرافقط بعضی ازمردم می شنوند
سکوت …
و دیگر هیچ نمی گویم …!
که این بزرگترین اعتراض دل من است
به تو …
سکوت را دوست دارم
به خاطر ابهت بی پایانش …
خدایا
آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت
خواهشی دارم تو در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار
چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی
پیله ات را بگشای تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی
حس خوبیه
به خودت میای میبینی به کسی که رهات کرده و بدجور بهت ظلم کرده دیگه نه نیازی داری نه
احساسی ولی اون داره از بی تو بودن میمیره !
مغرور و خودشیفته نیستم
ولی یاد گرفتم که تو زندگیم
منت احدی رو نکشم
خداحافظ تو فرهنگ لغت من جوابش فقط یه کلمه است
"به سلامت"
همین....!!!
فقط بمان و سکوت کن!
تو را قسم به فرشتگان، به خدا...
بمان!
همین یک روز را ...
همین یک لحظه...
همین یک آه...
بمان!
بگذار زندگیم رنگ آرامش بگیرد...
بگذار روزهایم آبی شود...
بگذار اشک هایم برای بودنت ریخته شود...
بمان!
بمان که واژه هایم تو را طلب می کنند...
بمان که کلماتم تشنه تو هستند...
بمان!
فقط بمان با من
فقط یک دقیقه..
شهر از بالا زیباست
و آدم ها از دور جذاب
فاصله مناسب رو حفظ کنیم
تا دوست داشتنی بمونیم.....!
لیوان از کابینت بردار
حالا بندازش زمین
شکست؟
اره!
حالا ازش معذرت خواهی کن
ببخشید لیوان که شکوندمت
مثل روز اولش شد؟
نه...!!
متوجه شدی؟
هنگامیکه دل کسی را شکستی ...
صدای شکستنش را به خاطر بسپار .....
.
.
تا هنگامیکه دلت را شکستند ,
.
رو به آسمان فریاد نزنی :
" خــــــــــــــــــــــــــدایا به کدامین گناه !!!!
من عقابی بودم که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد
در نوک یک قله، آشیانش دادم که همین دل رحمی، چه بروزم آورد
عشق، جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت
از نوک قله زمین افتادم
تازه آمد یادم، من عقابی بودم بر فرازِ یک کوه
آشیانِ خود را به نگاهی دادم
هــرگــز بــه دســت اش ســاعــت نمــي بســت!
روزي از او پــرسيــدم:
پــس چگــونه اســت کــه
هميشــه ســر ســاعــت بــه وعــده مــي آيــي؟
گفــت: ســاعت را از خــورشيــد مــي پــرســم!
پــرسيــدم: روزهــاي بــارانــي چطــور؟
گفــت: روزهــاي بــارانــي
همــهي ســاعــت هــا، ســاعــت عشــق اســت . . .
راســت مــي گفــت؛
يــادم آمــد کــه روزهــاي بــارانــي
او هميشــه خيــس بــود . . .
از صدای گذر آب چنان می فهمم
تندتر از آب روان عمر گران میگذرد….
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!
آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست! لحظه هایت بی غم…