شهریار...

سکوت بارانی

سکوت باران پر از فریاد است واین فریادرافقط بعضی ازمردم می شنوند

شهریار...

%آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟


بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟


نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی


سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟


عمر مارا مهلت امروز و فردای تونیست


من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟


نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم


دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟


وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار


این همه غافل شدن از چو منی شیدا چرا؟


آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند


درشگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟


شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر


راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا؟

 

“شهریار”



نظرات شما عزیزان:

هانیه
ساعت17:14---17 مهر 1393
جگره وبت خیلی جیگره
به منم سری بزن!!!!!!!!!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:,ساعت 1:55 توسط دالیا |