سکوت بارانی

سکوت باران پر از فریاد است واین فریادرافقط بعضی ازمردم می شنوند

از نوع ساده اش....

ܜܔ شیطان نیستمـ ܜܔ

فرشته همـ نیستمـ

خدا همـ نیستمــ

فقط دخترمـ

از نوعـ ساده اشـ

حوا گونه فکر میـکنمـ ...

فقط به خاطر یکـــــ « سیب » تا کجا باید تــــــــاوان داد؟

+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 22:42 توسط دالیا |

مقصد.....

 

وَقـتیـــ کِنـــارَمیـــ ـــ ،

جــــایــیـــــ بـَــــرای ِ هیــچ شِتـابـیـــ ـــ نـیستـ ـــ ..

مَقـصَـــــد ،

هَمـــــینـــ حُضـــ ـــور ِ مـَــــن و تـُـــوسـتـــــــ

+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 22:39 توسط دالیا |

لیاقت....

مــآنــدَن کـِنــآرِ مــَـن | لــیــآقــَـتــــ | مــیخــوآستــــ

نــَه بـَهــآنــِه ... بــُلــَـنـد مـیـگـویــَم ...

بـِـه | دَرکــــــ | کــِه رَفــتــی ...

+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 22:36 توسط دالیا |

چشم انتظارم....

 

چشم انتظارم


چشم انتظار لحظه ایی که بهم بگی:


سیگار داری؟؟


توی چشمات زل بزنم بگم:


تنهایت گذاشت..؟

+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 7:24 توسط دالیا |

نمی دانی....نمیدانند.........

نـــه نمیــــدانــــی!


هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد


پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام،


در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!


نـــه نمیــــدانــــی!


هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد


ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دلنــا آرام


چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد…!

+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 7:21 توسط دالیا |

بعضی وقت ها....

 
بعضی وقت ها دوست دارم وقتی بغضم میگیره....

خدابیاد و اشکهامو پاک کنه

دستمو بگیره و بگه....:

ادمها اذیتت میکنن...؟؟!!

بیا بریم پیش خودم....
+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 7:19 توسط دالیا |

غریق نجات....

 
اینطور نمیشود

باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد

غــرق در فـکرت شدن اصلا دست خودمــ نیست.....
+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 7:1 توسط دالیا |

باتو بوده ام....

 
با تو بوده ام

همیشه و در همه جا

با تو نفس کشیده ام

با چشمان تو دیده ام

مرا از تو گریزی نیست

چنانکه جسم را از روح

زمین را از آسمان

درخت را از آفتاب

تو دلیل من برای حیات بودی و هستی

و چنان با این دلیل زیسته ام

که باور کرده ام

علت بودن من تو هستی
 
+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 6:57 توسط دالیا |

دودلی هایت...

 
 وقتی دودلی هایت را می بینم

گفتن ” دوستت دارم ” هایت

فقط تنهاترم می کند.
 
+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 6:43 توسط دالیا |

چه بدهکارم....

 
و چه بدهکارم من به خودم، به ایمانم، به روحم

بابت تمام "دوستت دارم "هایی که نگفتم

و بلعیدمشان تا ثابت کنم روشنفکرم

تا بگویم منطقی هستم

و نبودم
+ نوشته شده در دو شنبه 30 تير 1393برچسب:,ساعت 6:40 توسط دالیا |

قیصر امین پور....

"کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خواب هایم اتفاقی ساده بود

زنده گی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود"

قیصر امین پور


+ نوشته شده در دو شنبه 23 تير 1393برچسب:,ساعت 21:24 توسط دالیا |

خاطرات.....

1485 خـاطـرات

 

 

 

یکی از خوشبختی های ریز ریز اینه که

 

غرق خاطراتت بشی و

 

وقتی به خودت میای

 

می بینی یه لبخند روی لب هات نشسته!

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت 15:37 توسط دالیا |

دستانت را به من بده.....

36456 دستــانت را به من بــده!

 

 

 

دستان عشقت که در دستت باشد

 

تمام دنیا در دستان توست…

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت 15:16 توسط دالیا |

مجنون بیا بان گرد بود.....

 

پيش از اين هرچار فصل روزگارم سردبود

شانه هايم بي بهار و شاخه هايم زرد بود

 

پيش از اين در التهاب آباد داروخانه ها

هر چه گشتم درد بود و درد بود و درد بود

 

پيش از اين حتي رديف شعرهاي خسته ام

آتش و خاكستر و دود و غبار وگرد بود

 

آه از آن شبها كه تنها كوچه گرد شهرتان

بي كسي گمنام ، رسوايي جنون پرورد بود

 

از خدا پنهان نمي ماند ، چه پنهان از شما

مثل زن ها گريه سرمي كرد ، يعني مردبود

 

زندگي انروز تا آنجا كه يادم مانده است

مثل تا اينجاي شعرم بي فروغ و سردبود

**

ناگهان امِا يكي همرنگ من درمن شكفت

شاد و شيدا عين گلهاي بهارآورد بود

 

مثل شب ، مثل شبيخون ، مثل رؤيايي كه گاه

در شبان بي چراغم شعله مي گسترد بود

 

ديدم آن ليلاي شورانگيز صحرا زاد را

تازه مي فهم چرا مجنون بيابانگرد بود
+ نوشته شده در شنبه 7 تير 1393برچسب:,ساعت 16:25 توسط دالیا |

گریه ام میگیرد.....

 

گهگاهی که دلم می گیرد


با خودم می گویم

به کجا باید رفت ؟

به که باید پیوست ؟

به که باید دل بست ؟

به دیاری که پر از دیوار است !

به امینی که امانت خوار است !

یا به افسانه ی دوست ؟

گریه ام می گیرد ...

+ نوشته شده در شنبه 7 تير 1393برچسب:,ساعت 16:24 توسط دالیا |

نفهمی.....



تـــــو مـــــرا نـادیــــده بـگـیــــر . . .


و مــــــــن


بـدنـــم روز بـــه روز کـبـــــودتـر مـی شــــود . . .


از بــــــس . . .


خــــودم را مـی زنـــــم ،


بـــــه نـفـهـمـــی . . . !!!
+ نوشته شده در شنبه 7 تير 1393برچسب:,ساعت 16:23 توسط دالیا |

سختی تنهایی.....

سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم


کــ ــه دیــدم مترسکـــــ


بـه کــلاغ میــ ــگویــد:


هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن


فقـــط تنهــام نــذار!! 

 

+ نوشته شده در شنبه 7 تير 1393برچسب:,ساعت 16:22 توسط دالیا |

اینده....

 

شکـــ نکـــــن !

 

آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه

 

گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !

 

قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !

 

برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود

 

آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه

 

بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے

 

بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے!
+ نوشته شده در شنبه 7 تير 1393برچسب:,ساعت 16:20 توسط دالیا |